همه چیزآرام است ، کسی به من دل نبسته اما همه چیز آرام است .
شادی را با همه ی وجودم احساس می کنم . ناخودآگاه لبخندی بر چهره ام نقش می بندد .
قدم های کوتاه ، افکار شیرین و لبخندهای گاه به گاه که همه می پرسند به چه می خندی ؟! پاسخ می دهم : هچ چیز!
فکر که می کنم می بینم اتفاق مهمی نیفتاده اما حتی سنگ ریزه های خیابان هم خوشحالم می کند!
تنها یک دلیل قانعم می کند ، یاد خداوند!
یاد او که می آید همه چیز بوی زندگی می گیرد .
به هر طرف که نگاه می کنم آوای طراوت می شنوم.
قدم های کوتاه ، افکار شیرین و لبخندهای گاه به گاه ،
حتی سنگ ریزه های خیابان هم خوشحالم می کند.
یادت هست ، روزی را که قسم خوردی بنده اش باشی و شیطان را پیروی نکنی که او دشمن آشکار توست و او گفت که همین بنده اش بودن راه مستقیم است؟
الآن کمی می فهمم که رضایت او بالاتر از همه چیز است ، یعنی چه!
یعنی آرامش . یعنی خیال راحت . یعنی احساس تکیه به کسی که مطمئن است .
اما من که کار خاصی نکردم ، تنها کمی بنده اش بودم.
چه راه کارها که نشانم داد و به روی خودم نیاوردم .
با این توجه کمی که به او کردم این همه آرامم کرده ، اگر روزی بیاید و من در راه مستقیم باشم چقدر کیف خواهم کرد.
قدم های کوتاه ، افکار شیرین و لبخند های گاه به گاه .
حتی سنگریزه های خیابان هم خوشحالم می کند!